pesarbad



چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد. مرده گوشى را برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد. مرد: سلام زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟ مرد: آره زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست قشنگى داره که قيمتش سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره بخرم؟ مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر. زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز2013 خيلىخوشگل گذاشته بود پشت ويترين. مرد: چند بود؟ زن: 250 ميليون تومن مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که اون خونه‌اى که پارسال ديديم يادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه ميليون تومن بفروشدش. مرد: بهش بگو نهصد ميليون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هيچ جورى قبول نکرد.پنجاه ميليون اضافه‌ش را هم بده. خونه خيلى خوبيه. زن: باشه. خيلى ممنون. دوستت دارم عزيزم. مى‌بينمت. مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش. مرد تلفن را قطع کرد. بقيه مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مى‌کردند و دهنشان باز مونده بود. مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسيد: اين تلفن موبايل مال کى بود؟

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


مطالب اینترنتی قالب20 • دانلود بازی و معرفی بازی های جدید 2vpn2 سافت باکس تاشو ایرانی چراغ دار لشکر رزمنده انصار المهدی موعود (عج) زرقان رسانه محبوب برنامه نویسان جوان نشریات وبلاگ مرجع اطلاعات پارچه